Sunday, December 14, 2008

رویاها

روزی که در آغوشت جا گرفته بودم، با خود فکر می‌کردم جای من آن‌جاست...
حق من آنجا بود...

اکنون تنها خیال کردن است که مرا در آغوشت جای می‌دهد...
حق من در تمام رویاهایم درست ادا می‌شود...
اما حیف که دنیا جای زیادی برای رویاپردازی ندارد...

حیف که کسی حق رویاپردازی ندارد!

Saturday, December 13, 2008

Let Me Bleed

  

 

 

 

تازه شکسته‌ای و با هر بار لمس کردنت، زخم‌ تازه‌ای بر دستم ایجاد می‌شود و قطره‌های تازه‌ای از آن چکه چکه می‌کند...

می‌دانم که باید بروم...
خوب می‌دانم که باید بروم اما هنوز هم چند قطره‌ی دیگر برای ریختن دارم...

من به خون ریختن خو گرفته‌ام!

Friday, December 5, 2008

تکلیف

نامه‌‌هایم، برگ برگ نوشته‌هایم، حتی تک تک عکس‌هایم را برایم پس فرستادی...
لابد خیالت راهت شد که هیچ چیز دیگری از من برایت نمانده است...!

اما عزیزم...
تکلیف بوسه‌هایم چه می‌شود...؟
آن‌ها را چه می‌کنی؟!

Thursday, December 4, 2008

بازی

کتاب بزرگی داشتی... به این اعتراف می‌کنم که برعکس بیشتر آدم‌ها، که با دو بار دیدنشان تکراری می‌شوند، تو خیلی دیر‌تر تکراری شدی...!
حرف‌هایی را که می‌زنی و نگاه‌هایی را که می‌کنی می‌شناسم؛ حتی می‌دانم چه وقت قصد داری با کلماتت دل کسی را بسوزانی. آری! خوب می‌دانم کی باید گوش‌‌هایم دراز شود... و خوب می‌دانم که تو می‌دانی که من این‌ها را می‌فهمم!
به بازی‌ات ادامه بده، من کنار می‌روم که دیگر مجبور نشوی اینگونه ناشیانه مرا دور بزنی... غافلگیرم کردی! پس از این همه مدت، تو تنها کسی بودی که فکر نمی‌کردم مرا بازی دهد!

Saturday, November 22, 2008

فصل ها

چه سرد است زردیِ این روزها...
گویی پاییز و زمستان در هم تنیده‌اند...

هیچ حس می‌کنی حال و هوای شاعرانه‌ی عشق‌بازی این دو فصل را؟


نگاهی به من زرد بیانداز و تن همیشه سردت...
زردیِ من چه کم از پاییز دارد،
در برابر سردی تنت؟

Thursday, November 6, 2008

رویا

می توان طعم شیرین لبانش و
حتی خنکای دهانش را از پس مانده ی سیگارش چشید...

پاندا

Tuesday, November 4, 2008

آبی




پشت آن دیوار آبی بلند...
این چه آتشی است،
که اینگونه شعله می کشد در سرخی سینه ام...

Saturday, November 1, 2008

حضور...

و شاید روزی،
نیامدنت نه به دلیل حضور آنها...
که به دلیل نبود من باشد

شبانه

امشب خسته ام از کندن کوهی
که برای کندنش،
خیال خام رسیدن به هیچ شیرینی نبود...

Friday, October 31, 2008

شبنم

من هم ایمان دارم
به باران،
به شب بو،
به شبنم،
و به نور...

و به ابری که می بارد بر شب بو،
برای شبنمی به قیمت نور!

Sunday, October 26, 2008

Attack


چه ناجوانمردانه از عمق "گذشته" به "حال" حمله می بری... تویی که می دانی در حمله از گذشته بسیار آسیب پذیرتر از حمله از پشتم...!

Sunday, October 12, 2008

و تلاش می کنیم...

آدمی تلاش می کند...
تا به آنچه که می خواهد برسد٬
و اگر خوب تلاش کند آن را به دست می آورد...

آنگاه تلاش می کند...
تا آنچه که می خواهد٬ به خاطره تبدیل نشود؛
اما از تلاش کردن خسته می شود و آن را از دست می دهد...

آنگاه تلاش می کند...
تا خاطره ی آنچه را که می خواست٬ فراموش کند...
و اگر خسته شد...
خسته شده است فقط...
باز هم تلاش می کند...

Monday, October 6, 2008

عشق بازی نگاه ها

نگاهت می کنم... پوست تنت را با نگاهم لمس می کنم و می بوسم... آرام آرام تا چشمانت پیش می روم و نگاهم را در چشمانت فرو می کنم... هزاران بار سعی می کنم تا به انتهای چشمانت برسم... می بینی عزیزم؟ چشمانم خیس عرق شده اند...! اما نباید دست بکشم... باید تا آخرش بروم و این لذت را به انتها برسانم... هزاران بار دیگر سعی می کنم و هزاران بار دیگر نمی توانم و چشمانم خیس تر می شود... نمی خواهم به به پایان این عشق بازی عجیب برسم اما خیسی جلوی چشمانم را می گیرد و گلویم به هق هق می افتد و چشمانم ارضا می شوند...

---
حال عزیز دلم، هر آنقدر که می خواهی از هم خوابگی با من فرار کن... برای گرفتن لذت عشق بازی از من باید از دیدرس من خارج شوی!

Thursday, September 25, 2008

بوسه

زیبایی لبها فقط به هنگام لبخند دیوانه کننده می شود، و تو نشسته بودی کنار من و چندین دقیقه مدام لبخند می زدی! نمی دانستم چطور نگاهت کنم، چشمانم طاقتش را نداشت... و تو خیسی چشمانم را دیدی! اما مگر می شد از آنهمه زیبایی گذشت؟ چند لحظه نگاهت می کردم و باز رویم را بر می گرداندم تا با بغضم سر و کله بزنم!
با خود فکر می کردم که چطور باید این زیبایی را بوسید و فکرم به هیچ جا نمی رسید! تو همچنان لبخند می زدی و من همچنان با بغضم درگیر بودم... دیگر به هیچ چیز نمی توانستم فکر کنم! لبهایم را روی لبهایت گذاشتم و بوسه را به تو سپردم... تو خودت همه راه را رفتی و لذت بخش ترین بوسه ممکن را به من هدیه کردی...!

راستی عزیز من، فکر می کنی چند بار دیگر می توانی آنطور کودکانه مرا ببوسی؟

Wednesday, September 24, 2008

خاطرات...

یعنی اگر قرار باشد من درد زیادی را تحمل کنم و برای فرار از این درد، به خاطرات با تو بودن پناه ببرم، من و تو آنقدر با هم بوده ایم که خاطراتش بتواند آن درد را از یاد من ببرد؟

Tuesday, September 23, 2008

دلدرد...

برای دیدنت این همه سختی باید کشید به کنار...
آخر عزیز من... با این دلدردی که ماهی هفت روز می گیری چه کنم؟!

Wednesday, September 3, 2008

Sexy Dream

 

 


تو کیستی…
که رویای هم آغوشی با تو
مرا آنگونه ارضا کرد،
که هیچ تن برهنه ای نتوانست…!

Tuesday, September 2, 2008

فردای سی روزۀ ما…

Region

 

 

 

ای که اینچنین از فردا سخن می گویی،
چگونه می اندیشی که بهشت
آنقدر می ارزد که من
او را ناشناخته از این دنیا بروم؟

Thursday, August 28, 2008

تردید…

گفتم خودت باش تا من خودت را دوست داشته باشم! نگفتم چیزی باش که من می خواهم… گفتم خودت باش…! گفتم من خودت را دوست دارم… ولی تو نسبت به خودت تردید داری!

تا زمانی که باور نکردی خودت را دوست دارم به سراغم نیا! چون جز خودت هیچ چیز نداری که دوستش داشته باشم! هیچ چیز! تردیدت را که گذاشتی کنار و خودت شدی، باز دوستت خواهم داشت… من همیشه عاشق توام! عاشق خودت!

Tuesday, August 19, 2008

old friend

کسی پیدا شده که چهره اش آشناست… اسمش دوست قدیمی است… یک بیل هم دارد!

بیکار که می شود بیلش را بر می دارد و به سراغ خاطرات مدفون شدۀ من می رود… نمی دانم چه اصراری دارد تمام زحماتی را که برای دفن کردن اینها کشیده ام به یک باره هدر دهد!

 

- اینها را گفتم که اگر روزی کسی آمد و خود را دوست قدیمی معرفی کرد، مواظب بیلش باشید!

Wednesday, August 13, 2008

کودکانه…

هنوز همان پسر بچۀ 8 ساله ام که آرزو داشت وقتی بزرگ شد، خلبان شود…
و نمی دانست رویاهایش چه کودکانه اند…
و نمی فهمید که روزی بزرگ خواهد شد و رویاهایش کودکانه خواهند ماند…!

هنوز همان پسر بچه ام… و تو رویای کودکانه ام…

من هیچ چیز از آینده نمی دانم عزیزم… با من بازی می کنی؟!

Friday, August 8, 2008

زمزمه ها…

شب که می شد، آخرین سیگارش را می کشید و راه می افتاد…! اگر کسی می پرسید کجا می روی، زیر لب کلمه “خانه” را زمزمه می کرد… کلمه ای که آنقدر برایش غریبه شده بود که جرات بلندتر گفتنش را نداشت!

از خانه ای که سالها در آن زندگی کرده بود، چیزی نمانده بود جز همین برگشتنهای آخر شب! چند نفر دیگر هم با او زندگی می کردند که اگر می پرسیدی با کی زندگی می کنی، جوابشان زمزمه ای بود شبیه کلمه خانواده… شبیه پدر، شبیه مادر، شبیه برادر، شبیه خواهر…

خانه مال آنها بود… او فقط صاحب برگشتن به آنجا بود… و حتی کسی منتظر این برگشتن نمی ماند… در مسیر برگشتن هر چقدر که می خواست می توانست احساس رفتن به خانه داشته باشد…. می توانست به جایی فکر کند که کسی منتظر اوست… به جایی که شاید کسی چیزی برایش نگه داشته است که شبها گرسنه نماند… کسی که وقتی رسید آنجا باشد تا بشود سلام کرد و جوابی شنید…

مدت ها بود در همین زمزمه زندگی می کرد… هم خانه اش هم زمزمه ای بیش نبود… و می ترسید از روزی که شاید کسی اسمش را می پرسید و چیزی نمی شنید جز زمزمه ای شبیه یک اسم!

Thursday, August 7, 2008

Deadend

شهر شلوغ پر از خیابانهای ورود ممنوع شده! پیاده ها وحشت ورود به خیابان های ورود ممنوع شهر رو ندارند…!

از خیابان های ورود ممنوع که بگذری، هیچ بن بستی جلوی ادامه راهت را نمی گیرد! ورود ممنوع ها که بن بست ندارند!

Thursday, July 31, 2008

Far Away

اگر این رابطه لعنتی بین من و تو نبود، مگه می شد این خود لعنتی رو تحمل کرد؟!

Monday, July 28, 2008

سیگار تو…

فندکت را به من نزدیک می کنی و آتشم می زنی!
مرا که به لبهایت نزدیک می کنی، تمام سعی ام را می کنم که بهترین سیگارت باشم!
یک پک بیشتر نمی کشی…

و من حیران می مانم که چرا تا آخر نمی کشی؟!

Thursday, July 24, 2008

تا انتها…

برایش عشق مثل همان سیگار سنگینی است که هیچ کس نمی توانست به آخرین پکش برسد…
یا همان بطری عرق که رسیدن به آخرین پیکش غیر ممکن بود…

همیشه تا آخرین پک می کشید و تا آخرین جرعه می نوشید….

---
عاشق که شد…
او ماند و آخرین ذره از روحش…

Friday, July 18, 2008

Parenting

آدم گاهی احساس می کنه یک ذره بین بزرگ روش گرفتن، خیلی بد نیست فقط گاهی وقتا که حورشید نمی دونم از کدوم طرف در میاد، احساس سوزش بدی به آدم دست می ده…!

Thursday, July 17, 2008

اشتباه…

وقتی حالم گرفته و داری با SMSهات دلداریم می دی، حواست باشه SMSی که می خوای برای دوستت بفرستی، اشتباهی برای من نفرستی، خصوصا اگه دارین با هم خوش و بش می کنین!

Tuesday, July 15, 2008

استایل فارسی توییترفاکس

چنانچه از فایرفاکس استفاده می کنید حتما افزونه معروف استایلیش (Stylish) رو می شناسید. استایلیش کدهای css صفحات مختلف اینترنت رو دستکاری می کنه و صفحه رو به هر شکلی که شما دوست داشته باشید تبدیلش می کنه.

اگر اهل توییتر هم باشید به احتمال زیاد افزونه توییترفاکس(twitterfox) رو می شناسید. با استفاده از این اکستشن می شه به راحتی از داخل فایرفاکس توییت کرد و آخرین توییتهای رسیده رو چک کرد.

اما اگر ایرانی باشید و توییتهاتون هم فارسی باشه، ممکنه سیستم از چپ به راست تویتترفاکس براتون خیلی جالب نباشه. من امروز یک استایل طراحی کردم که این مشکل رو رفع می کنه. برای نصب این استایل کافیه افزونه استایلیش رو روی فایرفاکس نصب کنید و این استایل رو برای استایلیش بگیرید.

after

before

Thursday, July 10, 2008

بودن یا نبودن…

عاشق شده بود… و از عشقش نفرت داشت…

سالهاست که نمی داند چطور با لحظه های عاشقانۀ نفرت انگیزش کنار بیاید. تمام عاشقانه هایش بوی انتقام می دهد… دلش می خواهد انتقام تمام این سالها را از عشق بگیرد. عشقی که او را به دام انداخت و ویرانش کرد…! تمام این سالها در دوراهی عذاب آوری زندگی کرده است! انتخاب تنها مشکل اوست!

حتی وقتی عاشقانه نگاهت می کند، نفرت نگاهش نمی گذارد به چشمهایش خیره شوی. دوست داشتنی است و نفرت انگیز… با او که بمانی در دوراهی عذاب آور زندگی اش گیر می افتی! اینجاست که می فهمی انتخاب گاهی چقدر سخت است!

Friday, July 4, 2008

اندر احوالات بیمارستان…

1-

در بیمارستان تخصصی قلب، بخش اورژانس:

پرستار: [رو به دکتر] آقای دکتر این مریض خیلی حالش وخیمه، زودتر یه… آها ببخشید دارید با تلفن حرف می زنید! [رو به بیمار] حالتون اونقدرا بد نیست، چند دقیقه همینجا منتظر بمونید!

2-

در منزل:

پدر گرامی: کجا بودی؟!
من: بیمارستان.
- اونجا چی کار می کردی؟!
- نوار قلب و آزمایش و اینا.
- چرااااا؟!
- تپش قلب شدید.
- چرا ما رو خبر نکردی؟!
- خبر کردن نداشت که!
- یعنی چی؟! تو حالت بد می شه ما نباید خبردار شیم؟!
- من؟! من که حالم خوب بود! یکی از دوستام اینجوری شده بود!

آخرین گناه...!

هیچ به یاد می آوری اولین بوسه را…! و آن همه عذاب وجدان که با خود به خانه بردیم! چقدر شیرین بود، گناه عشق!

پس از آن چقدر در این دریای گناه تقلا زدیم…! و چقدر به مرگ نزدیک شدیم!
من نمی دانستم که تو از مرگ می هراسی! و تو نمی دانستی که من آرزویم مرگ است!
تو ترسیدی و رفتی… من ماندم و هراسم از زنده ماندن!

امروز تولد من است
و این اشک… به یاد آخرین گناه…
به یاد مرگ…!

---

آری… آری… می دانم…! تولدم مبارک…!

Wednesday, July 2, 2008

مشکل پورنوگرافی چیست؟!

فیلمهای پورنو (Porno)، همون نوع فیلمهایی هستند که همه ما در طول زندگیمان حتما چندتایی  دیده ایم ولی هیچ وقت راجع به آنها صحبتی نمی کنیم و گاهی حتی این دیدن رو انکار می کنیم! فیلمهایی که تقریبا در همه دنیا افراد بالغ مجاز به خریداری و دیدن اونها هستند ولی در همه دنیا خریداری و دیدن اونها یک تابوی بزرگه!

ولی چه دلیلی برای ندیدن اونها وجود داره؟! آیا ما صرفا از اونجایی که به ما گفته اند دیدن این فیلمها شرم آوره، اونها رو نمی بینیم یا پیش خود دلیل منطقی ای برای ندیدن اونها داریم؟!

از نظر من دیدن همچین فیلمهایی دلایل خاص خودش رو می تونه داشته باشه. در اینکه هنرپیشه های این فیلمها معمولا افراد خاصی هستند شکی نیست. افرادی که بدنشان به شکل غیر معمولی زیباست. اما همه ما تفاوت رویا و واقعیت رو می دونیم! همه ما می دونیم که قرار نیست شخصی که در این فیلم ما رو تحریک می کنه، توی واقعیت هم نصیب ما بشه! پس چرا بعضی از ما دیدن این فیلمها توسط همسر یا شریکمون رو خیانت به خودمون می دونیم؟! در واقع اگر فکر می کنید، شریکتون این رو نمی دونه یا دارید فهم اون رو دست کم می گیرید یا باید از خودتون بپرسید که آدم فهیمی مثل شما با این بی عقل چه کار داره؟! اینکه یک نفر از اندام دیگری خوشش بیاد، به این معنی نیست که اون رو به شریکش ترجیح می ده.

آیا تا به حال از شریکتون پرسیدید که دوست داره فیلم پورنو نگاه کنه یا نه؟! و آیا او اونقدر با شما رو راست هست که راستش رو بگه؟! و اگر فکر می کنید، به شما دروغ می گه مسلما یه جایی از رابطتون مشکل داره!
و اگر می دونید که شریکتون فیلم پورنو می بینه، آیا از او سوال می کنید که چرا از این نوع فیلم خوشش می یاد، یا فقط از اون می خواید که دیگه این فیلمها رو نبینه؟!
آیا از او می پرسید که دوست داره کارایی رو که توی این فیلمها انجام می دن رو با هم انجام بدین؟! و آیا حاضرید این کارها رو انجام بدین؟!

---

اون چیزی که واضحه اینه که همه این فیلمها آدم رو به رویاپردازی می اندازه! اینکه آدم خودش رو جای کس دیگه ای فرض می کنه و همه ما گاهی دوست داریم خودمون رو جای کاراکترهای فیلمهای مختلف فرض کنیم. ولی چرا به جای رویاپردازی، سعی نکنیم حداکثر بهره رو از واقعیت ببریم؟! به نظر من همونقدر که دیدن فیلمهای اکشن و تخیلی ای مثل فیلمهای جکی چان و جت لی بیهوده است، دیدن این فیلمها هم بیهوده است، ولی همه ما می دونیم که فیلمهای جکی چان و جت لی کم فروش نیستن! و سازندگان و هنرپیشه های فیلمهای پورنو هم درآمد کمی ندارن! پس بهتره حداقل با خودمون رو راست باشیم!

+ در همین رابطه

Thursday, June 26, 2008

زیبای من…

لباسهای زیبا می پوشد…
مدل موهایش را عوض می کند….
صورتش را آرایش می کند…
کفشهای نویش را به پا می کند…
به دیدن من می آید...

و لحظه به لحظه ی با من بودنش می پرسد: “خوشگل شده ام؟!!”


- لطف می کنید دفعات بعد لباسهای معمولیتان را بپوشید تا کمی حرف هم بزنیم؟!

Tuesday, June 24, 2008

سیستم لوازم منزل "خط"

ممکنه سری انیمیشن ایتالیایی "La Linea" یا "خط" اثر "اسوالدو کاواندلی" رو دیده باشید، من همیشه سادگی و خلاقیتی که توی این انیمیشن به کار رفته رو تحسین می کنم! این انیمیشن بیش از 250 اپیزود داره که من توصیه می کنم حداقل یکی از اونها رو ببینید. خیلی راحت با یک گشت و گذار توی سایت یوتیوب می تونید تعداد زیادی از اونها رو پیدا کنید!

اما چیزی که باعث شد به یاد "خط" بیفتم، طرحهای لوازم منزلی است که طراحی به نام "آیکات ارول (Aykut Erol) طراحیشون کرده. در واقع ارول همین سیستم انیمیشن خط رو به دنیای واقعی آورده. مهمترین ویژگی "خط"، ممتد بودن اونه:

 







to mother

شاخه گلی تا شاید حرفهای نگفته ات را بشنود...

و بمیرد!

Monday, June 23, 2008

سایه

- با همه خاکستری بودنش، رنگ به رنگ زندگی را می فهمد... سایه را هم می شود دوست داشت!

Wednesday, June 18, 2008

again...

1-

فکر می کردم با رفتنش همۀ من را برد! آنقدر مرا گشت که فکر نمی کردم چیزی را جا گذاشته باشد! همه شان را یا ویران کرد و یا برای خودش نگه داشت!

این روزها فهمیده ام که چشمانش توانایی دیدن مرا نداشت...

- کسی را می شناسم که چیزهایی در من یافت، که او نمی دید... حتی خودم هم نمی دیدم! او همه را پیدا کرد، اما برای خودش هیچ چیز برنداشت!

 

2-

هر روز آدمهای زیادی را می بینم...! با خیلیهایشان دست می دهم!از حال و احوالشان می پرسم! گاهی ساعتها کنارشان می نشینم و حرف می زنم!

کسی را دوست می دارم، که نمی بینمش!

- گاه می ترسم این ندیدنش را به هم بزنم... می ترسم که با دیدنش...

 

پ.ن: لازمه نبودنم رو توضیح بدم؟! خوب وقت امتحاناست!

Thursday, May 29, 2008

چند کلمه برای خودم!

هر چه نزدیکتر می روم احساس ترس بیشتری می کنم! تمام خاطراتی که به زحمت فراموششان کرده بودم یکی یکی زنده می شوند و مرا دوباره به ستوه می آورند! روزی چند تا از آن کلمات و احساسات آشنا کافیست تا دوباره تک تک آن خاطرات دوست داشتنی که مجبور به فراموش کردنشان شدم، چشمانم را خیس کنند!
از همان روز رفتنش می دانستم که خاطراتش را به جنگ با من خواهد فرستاد! و چقدر جنگ در درون سخت است اگر کسی نباشد که به درونت رخنه کند و همراهت بجنگد!

مجبورم اینگونه محتاطانه تر قدم بردارم! اینبار دیگر توانی برای جنگیدن ندارم اگر بروی!

Wednesday, May 28, 2008

انتظار...

چشم به راهم...

دفعه پیش که آمد احساس کردم آن چیزی که منتظرش بودم، نیست...
اینبار برای دیدنش خیلی بی تابی نمی کنم...
شاید با آمدنش لذت چشم براهش بودن را بگیرد!

Wednesday, May 21, 2008

هوش تبلیغاتی

اگر شما هم مثل من به تبلیغات هوشمندانه علاقه دارید، نگاهی به عکسهای زیر بیاندازید:


 

- آیا آنچه از سرتان بیرون می آید هم سطح آن چیزی است که داخل آن می رود؟

 


- نظراتتان را روی کاغذ گذاشته و برای ما بفرستید.

 

 
- با تکنولوژی هوشمندانۀ Head بلندتر بپرید.

 

 
- اثر AXE (یک نوع اسپری خوشبو کننده)

 

 
- خوشبو کننده دهان Alka

 


- هیچ چیز مثل نسکافه شما را از خواب بیدار نمی کند

Friday, May 16, 2008

در این بن بست

دهانت را می بویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را می بویند

                              روزگار غریبی است، نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه می زنند

                                  عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

***

در این بن بستِ کج و پیچِ سرما

آتش را

       به سوخت بار سرود و شعر

                                       فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن

                                  روزگار غریبی است، نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتنِ چراغ آمده است

                                 نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

***

آنک قصابان اند

بر گذرگاه ها مستقر

با کُنده و ساتوری خون آلود

                                 روزگار غریبی است، نازنین

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

و ترانه را بر دهان

                                شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

***

کبابِ قناری

بر آتشِ سوسن و یاس

                              روزگار غریبی است، نازنین

ابلیس پیروزمست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

                              خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

- احمد شاملو

Tuesday, April 29, 2008

روزمرگی

این روزها فقط گوش می کنم! و چقدر زیادند آدمهایی که دوست دارند شنیده شوند! آدمهایی که از خودشان حرف می زنند و زندگیشان! پسرها و دخترها و مردها و زنهایی که دوست دارند تایید شوند... آخر این روزها گوش شنوا کم شده است! آدمها همه حرف می زنند و حرف می زنند و دنبال گوش شنوا می گردند! کسی که آنها را تایید کند و حرفهایشان را بفهمد.
و نمی دانم، من چرا همۀ آنها را می فهمم... وقتی به چشمهایشان نگاه می کنم، حتی وقتی به دروغهایشان گوش می دهم، می فهممشان...! می فهمم که چطور در زندگی دست و پا می زنند. می فهمم که از زندگی چه می فهمند و در انتظار چه هستند. کینه هایشان را می فهمم و عشقهایشان را درک می کنم!
این روزها هیچ کس کتابهایی که من می خوانم دوست ندارد، ولی من کتابهایی که آنها می خوانند دوست دارم... هیچ کس آهنگهایی که گوش می دهم، شعرهایی که می خوانم، فیلمهایی که می بینم یا غذاهایی که می خورم را دوست ندارد ولی من همه کارهایی که آنها می کنند را دوست دارم! و آنها چقدر از اینکه کسی پیدا شده که آنها می فهمد، خوشحالند!

من ولی دلم این روزها پر شده است! و نیازم گوش شنوا نیست! من نمی خواهم حرف بزنم... من نمی خواهم دروغ بگویم...! من نمی خواهم تایید شوم...! فقط کسی را می خواهم که وقتی به حرفهایش گوش می کنم، حرفهای دل خودم را بشنوم!

--

پ.ن:
1- خوب که فکر می کنم می بینم اینجا دیگه مثل قبل نمی شه! دلم برای آدرس قبلی خیلی سوخید! اینجا عوض شده... حالا بهتر یا بدترش دیگه با شما!
2- این روز ها احساس خوبی دارم، کلا! حتی موقع درس خوندن! :دی
3- یه چند وقتیه مسافت اینجا تا تهران خیلی اذیتم می کنه، فکر اینکه می خوان اون همه کتاب بریزن تو مصلای تهران خیلی ناراحت کننده است!

Friday, March 28, 2008

اندر احوالات قالب وبلاگ...

1- قالب اینجا رو عوض کردم، اولا چون به نظر میومد قالب قبلی دیر بالا میاد، و دوما اینکه می خواستم سیستم جدید بلاگر رو هم امتحان کنم!
باید بگم که جداً کار با این سیستم بلاگر لذت بخشه! همه چیز دم دسته و راحت می تونی قالب وبلاگ رو هر جور که دوست داری تنظیم کنی!

2- سیستم کامنتینگ رو هم عوض کردم و فعلا از کامنتینگ خود بلاگر استفاده می کنم! این سیستم بیشتر می تونه خودش رو با مطالب هماهنگ کنه!

3- عوض کردن این قالب خیلی وقتگیر شد! قالب با فایر فاکس مشکل نداشت اما توی ابنترنت اکسپلورر به هم می ریخت، بعد از اینکه این مشکل رو حل کردم، یک بنده خدایی، اطلاع داد که تو اپرا هنوز مشکل داره، و من هم مجبور شدم دوباره برم مشکل یابی و این حرفا! ولی در حال حاضر حداقل توی این سه مرورگر دیگه مشکلی نداره!

4- رنگ بندی صفحه هنوز ممکنه عوض شه!

Wednesday, March 26, 2008

گره ای برای شوهر!

چند روزی بیشتر به سیزده به در نمونده، و ما هم همینجا توی حیاط پشتی یک سری سبزه آماده کرده ایم برای دختران دم بخت گرامی، بیایند گره بزنند، بلکه بختشون باز شه و برن شوهر کنن!

اما لازمه قبل از گره زدن سبزه جات، به یک سری نکات توجه کنید:

1- حتما قبل از گره زدن سبزه ها نیت کنید.
2- متن نیت شما باید اینگونه باشد: "سيزده به در، ‏‏سال ديگر، خانه شوهر، بچه به بر"
3- این نیت فقط تا سیزده به در سال آینده اعتبار دارد!
4- به هنگام گره زدن سبزه، هر بار بیش از دو ساقه گره نزنید.
5- یک ساقه نماد زن و یک ساقه نماد مرد است، چنانچه بیش از حد گره زدید، عواقب آن با خودتان!
6- بهتر است قبلا در منزل، این نکات را چند بار بخوانید و تمرین کنید...

ما هم از همین مکان برای همه دختران دم بخت گرامی آرزوی خوشبختی حاد می کنیم...!

Tuesday, March 25, 2008

Nostalgia

____by_mpedziwiatr

امشب بعد از مدتها چشمم به آسمون افتاد و یاد روزهای گذشته و خاطرات عشق دوران دبیرستانم افتادم...! قرار بود هر شب به آسمون نگاه کنیم و به این فکر کنیم که دیگری هم داره به آسمون نگاه می کنه! یادم نمی ره وقتی هر بار که همدیگه رو می دیدیم ساعتامون رو با هم هماهنگ می کردیم که مطمئن باشیم هر دو سر وقت به آسمون نگاه می کنیم! و حتی یک شب هم قرارمون رو فراموش نکردیم...!
این جوری بود که اون روزها عاشق آسمون بودم و هر وقت چشمم بهش می افتاد لبخند می زدم! امروز هم لبخند زدم... اما لبخندم حس دیگه ای داشت! مثل لبخندی که موقع دیدن یک غریبه که می خواد ازم یه آدرس بپرسه و بره می زنم...!

اما چی شد که اینجوری شد؟! چی شد که من اینقدر توی زندگی ماشینی شهر غرق شدم! چی شد که همه اون خاطرات روز به روز برای من کمرنگ تر شد...؟!
شاید عاشقی بهترین دوران زندگی آدم باشه، ولی جدا شدن، دقیقا مرگ انسان بودنه! بعد از جدا شدن، آدم هر چی بیشتر سعی می کنه زندگی کنه، دیوونه تر می شه! وقتی توی خیابون راه می ری و هر جا رو که نگاه می کنی یاد خاطرات گذشته می افتی...، وقتی چشمت به آسمون می افته... حتی وقتی تلفنت زنگ می خوره...! روحت دائما در حال عذاب کشیدنه...! اون وقته که کم کم یاد می گیری چطور به خیابونا نگاه نکنی و چطور آسمون رو فراموش کنی! کم کم راه رفتنت هم عوض می شه! نگاه کردنت هم عوض می شه و سرت رو با روزمرگی گرم می کنی تا یادت بره که کی بودی و از کجا اومدی...! و اون موقعه که کم کم زندگی کردن یادت می ره...!

آره... اینجوری می شه که بعد از مدتها اگه یک روز چشمت به آسمون افتاد... یه لبخند می زنی، سیگارت رو روشن می کنی و می ری!

Thursday, March 20, 2008

3 روش برای ورود به سایتهایی که نیاز به عضویت دارند!

خیلی وقتا پیش میاد موقعی که من به مشکلی بر می خورم یا به دنبال فایلی برای دانلود می گردم، به سایتی می رسم که بدون ثبت نام اجازه استفاده از محتوای سایت رو نمی ده، یا حتی بد تر از این، گاهی حتی پول هم می خوان! این قضیه خصوصا در بسیاری از فرومهای اینترنتی اتفاق می افته که بدون عضویت اجازۀ استفاده از لینکها رو نمی دن!

اما به جای ثبت نام در چنین سایتهایی گاهی می شه از چند روش برای دور زدن این فرمهای ثبت نام استفاده کرد.

1- Bug Me Not
bug me not وبسایت جالبی است که نام کاربری و کلمه عبور برای ورود به اکثر سایتها و فورومها را دارد! در اکثر مواقع (به خصوص در مورد سایتهای پر طرفدار) این سایت می تونه به راحتی ما رو وارد سایت کنه... این سایت همچنین یک اکستنشن فایرفاکس هم برای راحت تر شدن کار تدارک دیده...!

ولی با اینکه Bug Me Not بهترین روش ورود به سایتهای مختلف است، مسلما اطلاعات ورود به تمام سایتهای روی اینترنت رو نداره... در این صورت می شه از روشهای زیر هم استفاده کرد:

2- Google Cache
در این روش پس از جستجوی سایت از طریق گوگل، به جای کلیک بر روی لینک مستقیم سایت، بر روی "Cached" (در نسخه فارسی: "ذخیره شده") کلیک کنید تا صفحۀ اصلی که معمولا توسط گوگل ذخیره شده است، باز شه.

gcache

3- Be The Bot
در حالتهای خیلی نادر، که حتی گوگل هم کمکی نمی کنه! می شه از وبسایت Be The Bot استفاده کرد. Be The Bot باعث می شه که شما به هنگام مراجعه به سایت مثل ربات جستجوی گوگل یا یاهو به نظر برسید و سایت اصلی برای شما باز بشه!

آیا روشهای دیگری هم برای دور زدن فرمهای ثبت نام به نظرتون می رسه! در این صورت حتما کامنت بذارید!

Wednesday, March 19, 2008

5 نرم افزار برای مدیریت زمانی که آنلاین سپری می کنید!

از امروز تعطیلات شروع شدند و خیلی از ما وقت زیادی رو توی خونه می گذرونیم و احتمالا ساعتهای زیادی پشت کامپیوتر، به بازدید از سایتهای مختلف می پردازیم! و مسلما خیلی از وقتمون خواسته یا ناخواسته هدر خواهد رفت! و احتمالا آخر تعطیلات، به فکر کارهای مفیدتری خواهید افتاد که می تونستین به جای گشت و گذار توی سایتهای بی فایده انجام بدید!

اینجا قصد معرفی 4 اکستنشن فایرفاکس و یک نرم افزار مفید رو دارم، که به مدیریت زمانی که توی اینترنت می گذرونید کمک زیادی می کنن... با کمک اینا می تونید گزارش کاملی از سایتهایی که بازدید می کنید رو داشته باشید و در صورت لزوم اونها رو محدود کنید:

1- LeechBlockleechblock
LeechBlock جلوگیری از بارگزاری بعضی از سایتها در فایرفاکس استفاده می شه. با استفاده از این اکستنشن شما می تونید حداکثر 5 "Block Set" بسازید. هر بسته می تونه چندین وبسایت رو جا داده در یک دوره زمانی خاص مسدود کند.
برای مثال شما می تونید یک set بسازید و تمام سایتهای دوستیابی مثل ارکات، یاهو 360، فیس بوک، مای اسپیس و ... رو توش بذارید و تمام این سایتها رو در یک بازه زمانی خاص (مثلا 9 صبح تا 4 بعد از ظهر) مسدود کنید. و سپس یک set دیگه بسازید و در یک بازه زمانی دیگه سایتهای دیگه ای رو برای مسدود شدن مشخص کنید!
LeechBlock رو دانلود کنید.

2- Time Tracker
یک اکستنشن ساده و کارآمد دیگه که مقدار زمانی که با فایرفاکس توی اینترنت می چرخیدین رو محسابه می کنه و توی نوار وضعیت فایرفاکس نمایش می ده:
time-tracker-firefox 
همین طور که می بینید، در نوار وظیفه شما می تونید زمان محاسبه شده از امروز / آخرین ریست / و از زمان نصب این اکستنشن، مشاهده کنید. همچنین می تونید مشخص کنید که بعد از چند ثانیه استفاده نکردن از فایرفاکس شمارنده متوقف شود، می تونید چند سایت خاص رو از محاسبه شدن حذف کنید!
دانلود Tme Tracker

3- 8aWeek
مثل اکستنشن اولیست با این تفاوت که قابلیتهای بیشتری داره و می تونه با نمودار فعالیتهایی رو که در اینترنت انجام دادین رو نمایش بده:

8aweekchart

شما می تونید با استفاده از این اکستنشن زمانی رو که روزانه از هز سایت استفاده می کنید محدود کنید، مثلا می تونید تنظیم کنید که سایت بالاترین بیش از 30 دقیقه در روز قابل دستیابی نباشد.
دانلود 8aWeek

4- MeeTimer
یک اکستنشن خیلی ساده که زمان بازدید شده از هر سایت رو محاسبه می کنه و اونها رو در چند گروه مشخص نشون می ده (برای مثال، MySpace/Facebook = procrastination و Gmail = communication و ...)
در آخر روز شما یک تصویر مشخص از فعالیت روزانه خودتون خواهید داشت.

meetimer-time-tracker

دانلود MeeTimer

5- Rescue Time
بر خلاف قبلی ها، Rescue Time یک نرم افزار مستقل است، تقریبا با همون اهداف...، محاسبه مقدار زمان گذرانده شده در سایتهای مختلف و نیز نرم افزارهای مختلف. نکته جالب در مورد این نرم افزار اتوماتیک بودن اکثر قسمتهای نرم افزار است... یعنی شما لازم نیست تنظیمات زیادی رو روی این برنامه انجام بدید!

rescue-time-management

نسخه های متفاوت این نرم افزار قابل اجرا بر روی ویندوز و لینوکس می باشد.
دانلود Rescue Time

در این رابطه اگر نرم افزار دیگه ای هم می شناسین ما رو هم بی خبر نذارین!

Friday, March 14, 2008

پرسپولیس یا دست آوردهای بزرگترین اتخابات ایران!

درست در شب قبل از انتخابات، فیلمی به دست من رسید که دست آوردهای بزرگترین انتخابات برگزار شده در ایران رو از دید دختری که هم سن و سال انقلاب است، به نمایش می گذاشت.

Persepolis

فیلم انیمیشن پرسپولیس ساختۀ "مرجانه ساتراپی"، کارگردان ایرانی الاصل مقیم فرانسه و نویسنده رمان کمیک به همین نام با همکاری "وینسنت پارانوید" است، که برنده چندین جایزه مهم از جمله جایزه نخل طلایی جشنواره کن، و جایزه ساترلند جشنواره فیلم لندن شده و همچنین نامزد جایزه اسکار نیز بوده.
این فیلم روحیات یک دختر ایرانی رو نمایش می ده که افراد خانواده اش مستقیما در انقلاب بر ضد رژیم شاه و برای دستیابی مجدد آزادیشان ایستادگی کردند و پس از انقلاب، آنچنان که همه می دانیم حاصل آن همه "مرگ بر شاه"ها و زندان ها و شکنجه ها چیزی جز شعار آزادی یک عده مرد ریش دار و زن چادر سیاه نبود. دختری که در دوران نوجوانی مجبور می شود موهایش را بپوشد، به موسیقی موسیقی مورد علاقه اش گوش ندهد و در عوض در گوشش از دست آوردها و آزادی های انقلاب می خوانند.
پدر و مادر این دختر از ترس جنگ و دولت او را به مدرسه ای در فرانسه می فرستند و او آنجا نیز همچنان ایرانیست...! دوری از خانواده و حس عذاب وجدان حاصل از عدم امنیت خانواده اش از یک طرف و فرهنگ نامفهوم غرب از طرف دیگر او را وا میدارد تا پس از چند سال دوباره به ایران بازگردد و حاصل این برگشت و مواجه شدن دوباره با تمام محدودیتها چیزی جز افسردگی و قرصهای آرامبخش نیست... تا جایی که پس از یک ازدواج زود هنگام و ناکام که به دلیل محدودیتهای دینی حاکم بر کشور انجام شد دوباره به فرانسه بازگشت و این بار همونجا موندگار شد.

خود خانم ساتراپی این فیلم را به هیچ عنوان سیاسی نمی داند، در حالی که مسئولین وزارت فرهنگ و ارشاد از پخش این فیلم در جشنواره کن به دلیل "روحیه ضد ایرانی فیلم" شکایت کردند. در عین حال بیشتر داستان فیلم بر اساس زندگی خود مرجانه ساتراپی، یک "ایرانی" مقیم فرانسه است و چطور به چنین فیلمی می توان برچسب غیرایرانی بودن رو چسبوند؟ همه ما با داستان زندگی این دختر آشناییم و گاه و بیگاه صحنه هایی از این فیلم رو در زندگی روزمرۀ خودمون تجربه کردیم. در واقع همه ما می بینیم که چگونه همیشه از نظر حکومت مجرمیم... اگر به موسیقی مورد علاقه مان گوش می دهیم، اگر لباس مورد علاقه مان رو می پوشیم، اگر به سایتهای اینترنتی مورد علاقه مان سر می زنیم و اگر عاشق هستیم...!
من یک منتقد نیستم و شاید نظر من آنچنان پخته نباشد اما از نظر من این فیلم با تمام روحیاتی که بر ضد حکومت دارد و با تمام تصاویر سیاهی که از یک جامعه ایرانی و ایرانی بودن نشان می دهد، به هیچ عنوان "غیر ایرانی" نیست بلکه به معنای کلمه "ایرانی"ست و واقعیت ایرانی بودن رو به زیبایی در تصاویر ساده فیلم نقل می کند.

Thursday, March 13, 2008

رنگ شناسی پرچم کشورها...!

"ایکارو دوریا"، یک جوان 25 سالۀ برزیلی است که برای مجلۀ Revista Grande Reportagem در پرتقال کار می کند، و همراه با "لوییس سیلوا دیاس"، "خوزو روکو" و "آندرآ والنتی" کمپینی به نام "کمپین پرچم (flag campaign)" رو راه انداختند و تا کنون 8 پرچم کشورهای مختلف رو از طریق ای میل پخش کردند...
ایدۀ اصلی این کمپین "بیان مسائلی که در دنیای امروز مهم است"، می باشد. این پروژه بر طبق آمارهای واقعی و انطباق این آمارها با پرچم کشورها انجام گرفته است و نگرانی های امروز رو در قالب این پرچمها بیان کرده است.

آنگولاangola

قرمز: مبتلایان به HIV
سیاه: مبتلایان به مالاریا
زرد: تحت پوشش خدمات درمانی

برزیلbrazil

سبز: درآمد ماهانه زیر 10 دلار
زرد: درآمد ماهانه زیر 100 دلار
آبی: درآمد ماهانه زیر 1000 دلار
سفید: درآمد ماهانه بیش از 000'100 دلار

بورکینا فاسوburkina

قرمز: کودکانی که زیر یک سال می میرند
سبز: کودکانی که زیر سه سال می میرند
زرد: کودکانی که بالغ می شوند

چینchina

قرمز: 14 ساله هایی که کار می کنند
زرد: 14 ساله هایی که درس می خوانند

کلمبیاcolumbia

قرمز: صادرات موز
آبی: صادرات قهوه
زرد: صادرات کوکایین

اتحادیۀ اروپاeuropeunion

آبی: مصرف کنندۀ نفت خام
زرد: تولید کنندۀ نفت خام

سومالیsomalia

آبی: زنانی که ختنه شدن را تحمل می کنند
سفید: زنانی که ختنه شدن را تحمل نمی کنند

ایالات متحده آمریکاusa

قرمز: موافق با جنگ عراق
سفید: مخالف با جنگ عراق
آبی: نمی
دانند عراق کجاست

منابع: چلچراغ، Adland، Brazilian Artist

Tuesday, March 11, 2008

دو قدم مانده به انتخابات!

چند روزی بیشتر به انتخابات نمونده و این روزها مردم مثل اینکه به تنها چیزی که فکر نمی کنند انتخاباته! بیشتر مردم این روزها به فکر خریدهای عید و برنامه ریزی برای مسافرت رفتنن...! دلیل این مسئله هم آنچنان نا معلوم نیست! از یک طرف زمان انتخابات که توی این روزهای آخر سال برگزار می شه... و از یک طرف هم تبلیغات بیحال!

یادم میاد سالهای قبل موقع انتخابات همه جا پر از پوسترها و بیلبوردهای تبلیغاتی می شد، ولی امسال به جز چند تا پرده و پوسترهای محدود چیز زیادی به چشمم نمی خوره... خیلی از تابلوهایی که برای تبلیغات نامزدهاست امسال خالین! و در چنین محیطی مسلما ذهن مردم خیلی به سمت انتخابات جذب نمی شه. فکر مردم رفته سمت گرونی اجناس و قیمتهای سر سام آور. خیلی ها که به همین بهونه قصد شرکت در انتخابات رو ندارن و خیلیها هم به بهونه های مختلف دیگه اصلا به چیزی به نام انتخابات فکر نمی کنن.

و با تمام این حرفها این که این انتخابات چطور تموم می شه خیلی هم غیر قابل پیش بینی نیست! با توجه به این همه اصلاح طلب که رد صلاحیت شدند و این همه اصلاح طلب که قصد رای دادن ندارن، مثلما مجلس بعدی خیلی به دولت حال خواهد داد!

پ.ن: اگه می خواین بدونین که توی انتخابات شرکت می کنم یا نه باید بگم که هنوز مشخص نیست! نظر شما چیه؟

Sunday, March 9, 2008

روزی روزگاری در سوپرمارکت...

مطمئنم خیلی از شما به این بچه کوچولوهای بازیگوش توی سوپرمارکتها برخورد کردین. همینایی که همه اش همه چیز رو می ریزن به هم و بی ادبی می کنن. حتما می دونیین چی می گم دیگه! ولی خوب از همه شون بدتر اینایین که گاز می گیرن! همین کوچولوهایی که احیانا مامانشون بهشون یاد نداده که خوب نیست هر وقت حال کردن دست بقیه رو گاز بگیرن!
خوب، یکی از همین مدلهای بازیگوش گاز بگیر امروز گیر من افتاد و من که داشتم توی مغازه چرخ می زدم یک دفعه حس سوزش وخیمی رو روی پوست دستم احساس کردم و وقتی برگشتم و نگاهش کردم یک مقدار از خون دستم هنوز روی دندوناش معلوم بود! باید نگاهش رو می دیدین! من چشام یه دفعه گشاد شد و داد کشیدم: "اووووه، نـــــه!" و یه چشمک هم به یکی از دوستام زدم که باهام بود و دوستم هم داد زد: "اووووه، نه! ولی ممکنه نگرفته باشه!!!" و خوب اون کوچولو هم که ترسیده بود شروع به گریه کردن کرد و باید می دیدین مامان جونش چطور یه دفعه پیداش شد و شروع کرد به داد و بیداد که چرا سر بچۀ من داد می کشین!
قسمت جالب داستان اینجاست. من همونطور که توی چشمای مامانه نگاه می کردم گفتم: "خانم، حتما هر چه زودتر بچه تون رو ببرین که یه آزمایش بده، اون الان من رو گاز گرفت و من...(اینجا صدام بالاتر می ره) من اچ آی ویِ لعنتیم مثبته."
و اینجا سکوت...! حتی یه صدای تَلَق هم توی مغازه نمیاد! کوچولویه تخس هم می دونست که الان وقت خوبی برای لوس بازی نیست، چون دیگه مامان جونش ازش طرفداری نمی کنه! و من هم همونطور که مامانه خیره به من نگاه می کرد، راهم رو کشیدم و رفتم سمت صندوقدار که با چشمای گشاد شده به من خیره شده و بود و خریدم رو کردم و همون طور که هر از گاهی خون از دستم می چکید روی زمین، همراه با دوستم از در مغازه رفتیم بیرون. همون موقع صدای نالۀ مامانه رو هم می شنیدیم!
به دوستم گفتم: لعنتی عجب گازی گرفت!

پ.ن: من رو سرزنش نکنین! عوضش یاد می گیره دیگه به هر کی رسید گازش نگیره.
پ.ن2: می دونم غیبتم خیلی طولانی شد. در این مورد می تونین سرزنشم کنین. اولش که امتحانا بود و بعدشم دو هزار تا کار عقب مونده داشتم و دروغ چرا گاهی هم اصلا حس آپ کردن نداشتم! شرمنده دیگه...

Tuesday, January 8, 2008

آقا ببخشید... ساعت دارین؟!

یادم میاد وقتی 5، 6 سالم بود. بابام روی خوندن ساعت باهام کار می کرد، و فکر می کنم کلاس سوم بود که توی کتاب ریاضی خوندن ساعت رو آموزش می داد. اون موقع دیگه من ساعت خوندن رو بلد بودم ولی یادم میاد که بعضی از بچه ها مشکلاتی داشتن تا بالاخره تونستن ساعت رو بخونن.
اگر شما هم جزو اونایی هستید که مشقتهای زیادی برای گفتن زمان تحمل کردین، خدا رو هزاران مرتبه شکر کنید که چنین ساعتی اون روزها نبود  که بخواین از روش ساعت خوندن رو تمرین کنین:

nerd_clock_1.4.2007

توضیحات:
- برای ساعت 5 از فاکتوریل استفاده شده: "!3" برابر است با: "3x2x1"
- محاسبات برای ساعت 7 به ...6.999 ختم می شه، که این عدد برابر 7 است. (توضیح در ویکی پدیا)

برای خرید ساعت به اینجا مراجعه کنید. البته مسلما با داشتن کارتهای اعتباری معتبر جهانی.

Friday, January 4, 2008

Elephantwares

همۀ ما چندین نرم افزار روی کامپیوترهامون نصب شده که حداقل سه یا چهار تای اونها جزو نرم افزارهای آزاردهنده یا اون چیزی که معروف به Elephantwares شده، هستند. نرم افزارهایی که باعث می شن سیستم گرون قیمتمون مثل یک پنتیوم 2 با 64 مگابایت رم کار کنه.
این نرم افزارها خیلی از وقتا باعث می شن که سیستم چند دقیقه هنگ کنه، تا مثلا یک پیغام نشون بده که نسخه جدید و احتمالا حجیم تر نرم افزار رو از اینترنت دانلود کنید.
اینجا من فقط 4 تا از پرکاربردترینهای اونها رو نام می برم:

1- آدوب ریدر (Adobe Reader)
این نرم افزار که نسخۀ جدیدش 115 مگابایت فضای هارد رو اشغال می کنه و هر ماه حداقل دو دفعه هم نیاز به آپدیت شدن داره، تنها کاری که انجام می ده خوندن فایلهای پی دی افه(PDF).
این نرم افزار با هر بار باز شدن مدار زیادی از رم رو اشغال می کنه تا pluginها و libraryهای متعددش رو  باز کنه. فقط به خاطر باز کردن یک صفحه نوشته.
راه خلاص شدن از این نرم افزار هم اینه: Foxit Reader

2- ویندوز مدیا پلیر (Windows Media Player)
اصولا یک مدیا پلیر باید کم حجم باشه، و مدیا (فایل چندرسانه ای) حجیم. در عوض ما یک نرم افزار حجیم و  پیچیده رو داریم که زمان زیادی برای باز شدنش لازمه و خیلی هم زیبا نیست.
احتمالا بهترین گزینه موجود برای جانشینی این نرم افزار جت آدیو (Jet Audio) باشه. ولی تا یکی دو ماه آینده نسخۀ تحت ویندوز نرم افزار Amarok که کسانی که از لینوکس استفاده می کنن حتما این نرم افزار مشهور رو می شناسن، آماده خواهد شد.

3- ریل پلیر (Real Player)
یک نرم افزار یک دنده که سعی داره به زور شما رو به اشتراک مجلۀ بیخودش در بیاره. این نرم افزار به هیچ عنوان شما رو به حال خودتون رها نمی کنه، و پیغامهای پی در پی صادر می کنه تا بالاخره بتونه همۀ فرمتهای مختلف فایلهای صوتی و تصویری روی سیستم و  اینترنت رو باز کنه.
شاید بخواین به جای این نرم افزار، Real Alternative رو استفاده کنید.

4- اینترنت اکسپلورر (Internet Explorer)
درسته، نرم افزاری که تقریبا روی همۀ سیستمها وجود داره و خیلی ها هم ازش استفاده می کنن. البته مایکروسافت نسخۀ 7 این نرم افزار رو ارائه داد که خیلی بهتر از نسخۀ 6 بود ولی این نرم افزار هنوز هم مشکلات زیادی داره. اگه باور نمی کنید از یک طراح وب بپرسید که چقدر از وقتش رو صرف این کرده که وبسایتش روی اینترنت اکسپلورر درست دیده بشه.
اگه هنوز از Firefox استفاده نمی کنید، خوب بکنید.