Monday, March 23, 2009

سرود تو...

نبودی که ببینی چگونه زخم‌ها بر قلبم دهن می‌گشایند و درد می‌نوازند!

حال آمده‌ای...
و زخم‌های همیشه تازه‌ی قلبم را مرهم زخم‌های همیشه تازه‌ی زبانت کرده‌ای!

-
قلب مرا که مداوایی نیست!
زخم‌های زبانت اما اگر اینگونه آرام می‌شوند٬
تا هر زمان که می‌خواهی حرف بزن...
تا زخم‌های قلبم همچنان بنوازند!

Friday, March 13, 2009

لاله‌ها…

tulips_by_Nekibuya



 

پدرم می‌گوید آن قدیم‌تر‌ها که لاله هنوز –مثل خون- سرخ بود،
هر کس در باغچه‌ی کوچک خانه‌اش هر چقدر توانست لاله کاشت…
برای دل خودش،
و برای سرخ ماندن وطنش…

بعدها عده‌ای سرخی لاله‌ها را خریدند و هر کس هر چقدر توانست لاله کند و فروخت.

- برای همین است که این روزها کمتر کسی سرخی لاله‌ها را می‌بیند!

Thursday, March 12, 2009

غیر قابل بخشش

هیچ‌گاه نخواهم توانست تمام آنچه را که تو می‌خواهی برآورده کنم!

وقتی تمام مردانگی‌ام،
نمی‌تواند حتی پاسخگوی نیمی از زنانگی‌ تو باشد!

Sanctuary_by__xades_

Wednesday, March 11, 2009

رنگ‌ها

آنجا هزاران هزار رنگ وجود دارد…
اما تو هیچ‌وقت نخواهی دید!
هیچ کس نخواهد دید.
چرا که من چشم‌هایم را به هیچ کس نخواهم داد حتی به تو!

آنجا، در نگاهت، فقط برای چشمان من ‌هزاران هزار رنگ وجود دارد!

Tuesday, March 10, 2009

خـ.د.ا

بعضی کلمات را اگر بنویسیم فـ.یـ.لـ.تـ.ر می‌شویم…
مثل خـ.د.ا!

خدایی که فـ.یـ.لـ.تـ.ر نمی‌شود، چرندی بیش نیست!

روزی که زندگی‌ام شروع شد…

همیشه فکر می‌کردم آمدنت شروع زندگی‌ام است…
اشتباه مهلکی بود…
این را با رفتنت فهمیدم!
با تنها شدن…
با سقوطِ دوباره به گرداب زندگی!

- آمدنت…
        شروع دوباره‌ی زندگی نبود؛
نجات یافتن از زندگی بود…!

Wednesday, March 4, 2009

ته سیگار

هنوز در آن کوچه خانه‌ایست که تو آن‌جا به خواب می‌روی…! پشت همان پنجره که بارها برای دیدن من یا برداشتن گل‌هایی که گاه و بی‌گاه آن‌جا می‌گذاشتم، می‌گشودی…!

هر شب روی همان تختی به خواب می‌روی که چند باری روی آن با هم عشق‌بازی کرده بودیم!

و خوب می‌دانم زیر پلک‌هایت هنوز همان چشم‌هاست… همان چشم‌هایی که هیچ‌گاه از تلسمشان رهایی نخواهم یافت!

و لب‌هایت، هنوز همان طعمی را می‌دهند که یک بار چشیدنشان، برای مست شدنم تا همیشه بس بود…!

--
اما تو نمی‌دانی…
رفتگر پیری که صبح زود آن کوچه‌ را تمیز می‌کرد… هنوز هر روز ته سیگار شب گذشته مرا از زیر آن پنجره می‌زداید!