Thursday, February 19, 2009

به کجا پناه بریم…؟

Hands_of_Stone_by_UmeHoshi

 

قلب‌ها همه سرخ بود اما از سنگ…
دری نداشت که به روی کسی گشوده شود!

به امید گشوده شدن دری تا به درگاه خانه‌ی خدا رفتم…
 

خانه‌‌‌اش از سنگ بود…
سیاه!

Monday, February 2, 2009

با همین پاهای برهنه...

با همین پاهای برهنه‌...
تو را سوار بر دوش، تا هر کجا بخواهی خواهم برد!
تا نکند سنگریزه‌های جاده‌ی بی‌رحم زندگی...
کفش‌های بلورینت را خراب کنند!

Sunday, February 1, 2009

شکارگاه

تمام عزمم را برای کشیدن زهِ کمانِ کهنه‌ام به سوی تو...
جزم کردم بودم...
غافل از تیرهای پی در پی نگاه صیادت...
به سوی صید تازه یافت شده‌اش!

در آن شکارگاه خونین...
من نه صیاد بودم و نه صید!