برای من که همیشه توی هوای آلوده و خشک مشهد ول می گردم، یه مسافرت چند روزه به شمال می تونه حالات مختلفی رو به دنبال داشته باشه. نشسته بودم لب ساحل (مثلما کثیف و) شنی بابلسر و به دریای پر تلاطم فکر می کردم. برای بومی های اون منطقه تلاشهای بی پایان دریا دیگه عادی شده ولی برای من غیر قابل تحمله...! این که همیشه موجهای دریا به سمت خشکی میان. مگه تو خشکی چه خبره که دریا می خواد بیاد تو خشکی؟ به خدا دو ساعت نشسته بودم کنار ساحل داشتم به همین اراجیف فکر می کردم. بی کاریه دیگه.
ولی یه چیزی خیلی حال داد. خوندن شعر "دختران دریا"ی شاملو (از کتاب آهنگهای فراموش شده، انتشارات مروارید) کنار دریا...! پیشنهاد می کنم حالا کنار حوضم شده، این شعر رو بخونید.
پ.ن الف: ابوی گرامی هم از دست کارای من کفرش در اومده... یه مدت بود هر کار دلم می خواست می کردم حالا قرار شده از این به بعد آب خوردنم رو هم با ایشان هماهنگ کنم...
پ.ن ب: همه تان را کنار ساحل دعا کردیم... چی بگم خوب؟؟؟! سوغاتی که نمی خواین. می خواین؟
پ.ن ج: این بیت از محسن نامجو رو در نظر بگیرین:
"اینکه زاده ی آسیایـــی رو می گن جـبر جغرافیـــایی
اینکه لنگ در هوایی صبحونه ات شده سیگار و چایـی"
یه مدت با مصرع اولش همدردی می کردم، حالا با مصرع دومش...! نمی دونم بعدش می خواد چی بشه.