تا انتهای بوسهها هم که با هم برویم...
در آغوش هم اگر عشق را هم به پایان ببریم...
چه فایده...؟!
خبری از غرق شدن در نگاهت نیست...
و هیچوقت طعم لبهای شیرینت را نمیتوان چشید...
حتی آن شب سرد هیچوقت نخواهد آمد که من دستهایت را در دستهایم بفشارم تا گرم بمانند...!
یا آن روز که روی درخت کوچهای که همیشه با هم از آنجا میگذریم و دیگر به کوچهی ما تبدیل شدهاست، اسمهایمان را کنار هم بنویسیم... تو اسم من، من هم اسم تو...! لابد زیرش هم تاریخ...!
چه فایده که من تو را در پستوی خانه نهان کردهام، و تو مرا...!
چه فایده که من و تو از نسل بوسهها و عشقهای اساماسی هستیم!
چه فایده؟!
در آغوش هم اگر عشق را هم به پایان ببریم...
چه فایده...؟!
خبری از غرق شدن در نگاهت نیست...
و هیچوقت طعم لبهای شیرینت را نمیتوان چشید...
حتی آن شب سرد هیچوقت نخواهد آمد که من دستهایت را در دستهایم بفشارم تا گرم بمانند...!
یا آن روز که روی درخت کوچهای که همیشه با هم از آنجا میگذریم و دیگر به کوچهی ما تبدیل شدهاست، اسمهایمان را کنار هم بنویسیم... تو اسم من، من هم اسم تو...! لابد زیرش هم تاریخ...!
چه فایده که من تو را در پستوی خانه نهان کردهام، و تو مرا...!
چه فایده که من و تو از نسل بوسهها و عشقهای اساماسی هستیم!
چه فایده؟!