Tuesday, September 10, 2013

این دست‌های شور

آدم‌ها که می‌روند واژه‌هایشان در دل پر پر می‌زنند اما پر نمی‌گیرند. چشمت که به یکی از خاطراتشان می‌افتد واژه‌ها شورش می‌کنند و چنان به دیوار دلت هجوم می‌آورند که دل ترک بر می‌دارد و می‌خراشد. نمی‌توان چیزی گفت. نمی‌توان حرفی زد. آدم‌ها که می‌روند واژه‌هایشان را باید با زنجیر به سقف دل آویزان کرد و آنقدر با شلاق سکوت به آن‌ها ضربه زد که رام شوند و آرام بنشینند تا خاطره‌ی بعدی. آدم‌ها که می‌روند چشم‌ها شاعر می‌شوند و قطره قطره شعر می‌سرایند، بی‌واژه. آدم‌ها که می‌روند، دست‌ها می‌شوند دفتر شعرهای شور. آدم‌ها که می‌روند...

blog comments powered by Disqus